به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

کتابی که تورق می کنم...
"سعادت و شقاوت انسان"

سلامت روان در دوران قرنطینه کرونا

این روزا خیلیامون هشتگ میزنیم

#در_خانه_بمانیم #درخانه_میمانیم #در_خانه_میمانیم_تا_کرونا_را_شکست_دهیم و ...

اما به سلامت روانمون تو این روزا فکر کردیم؟

طبق خبرهایی که اواخر اسفند ماه بعد از تموم شدن قرنطینه در چین اعلام شد، آمار طلاق ها در این کشور به شدت افزایش پیدا کرده و خیلی ها دلیلش رو قرنطینه اجباری زن و شوهرا می دونن.

چقدر ممکنه این اتفاق برای ایرانیا بیفته؟

چقدر احتمال افزایش خودکشی وجود داره؟

چقدر احتمال داره دچار افسردگی بشیم؟

امروز که 40 روز از قرنطینه اختیاری! ما تو ایران میگذره، چقدر نسبت به قبل پرخاشگر شدیم؟ یا تغییری نکردیم؟

سلامت روان در دوران قرنطینه کرونا

قطعا برای حل مشکل کرونا باید #درخانه_بمانیم ! اما چه راهکاری داریم که این در خانه ماندن، آسیب های روانی بزرگتری رو بعد از کرونا به جا نذاره؟

شاید تو شوخی های اینستاگرامی، کلیپ ها و دابسمش های دعواهای خانوادگی به خصوص زن و شوهری رو دیده باشیم. اما واقعیت اینه که اینا اجتناب ناپذیرن و برای هر خانواده ای ممکنه پیش بیاد. به خصوص وقتی همه در یک محیط بسته کنار همدیگه نشستیم و مجبوریم با سلایق هم کنار بیایم.

مهم این نیست که چقدر اختلاف تو یه خانواده وجود داره. مهم مدیریت این اختلافاته.

سلامت روان در دوران قرنطینه کرونا

(یه پرانتز باز کنم بین صحبت هام که اصلا قصدم شعار دادن توصیه به صبر و خویشتن داری و کظم غیظ نیست. که صد البته این صفات خیلی هم مفید و درستن ولی نه وقتی که زیرساختش آماده نیست.

فکر کنید من نوعی که هنوز نمی تونم ارتباط درست برقرار کنم، هنوز بلد نیستم به سلیقه دیگران احترام بذارم، تو خونه کلافه شدم و می خوام به همه فحش بدم، بعد یکی میاد بهم میگه صبر کن همه چی درست میشه، خب آدم دلش می خواد این نصاح (؟ نصیحت کننده laugh ) محترم رو با چوب دنبال کنه. پس دنبال اینم که راهکار واقعی متناسب با ویژگی های شخصیتی خودمون پیدا کنیم.)

من متخصص روان و سلامت اون نیستم، ولی چیزی که به ذهنم میرسه اینه که مدیریت سلامت روان خودم، در سه حوزه باید انجام بشه.

اول مدیریت سلامت روان در بعد شخصی

دوم مدیریت سلامت روان در بعد خانواده

و سوم مدیریت سلامت روان در بعد اجتماعی که این مورد خودش به دو دسته اجتماعی فضای واقعی و اجتماعی فضای مجازی تقسیم میشه

مدیریت سلامت روان در بعد شخصی

اولین مرحله حفظ سلامت روان خودمه. و اولین قدم برای درست کردن هر چیزی، پرهیز از خراب کننده های اونه. پس اول سعی می کنم از چیزهایی که حالمو بد می کنن دوری کنم.

مثلا من از رکود و مدام تو اینستا چرخیدن و هیچ کاری نکردن حالم خیلی خراب میشه و مواقعی که این کار رو کردم، بعد از اون، شرایط روحی بدی داشتم. از این لحاظ که کار مفیدی انجام ندادم و وقتمو تلف کردم.

یا وقتی زیاد می خوابم همون حس رکود دوباره میاد سراغم.

یا اگه محیط اطرافم به هم ریخته باشه ذهنمم به هم ریخته میشه.

و ...

سلامت روان در دوران قرنطینه کرونا

اما با چی حالم خوب میشه؟

باز هم مثلا من با یاد گرفتن یا ساختن یه چیز جدید حالم خوب میشه.

با حرف زدن با دوستای قدیمی هیجان زده میشم.

با گوش دادن آهنگای خوب آروم میشم.

با کتاب خوندن و فیلم خوب دیدن حس بزرگ تر شدن بهم دست میده.

با کمک کردن به بقیه (مثلا جواب دادن سوالای ریاضی کسایی که به صورت مجازی ازم می پرسن) حس مفید بودن می کنم.

و ....

واضحه که باید چیکار کنم. کارهایی که حالمو بد می کنن به حداقل برسونم و کارهایی که حالمو خوب می کنن به حداکثر.

اما قبل از این باید خودمو بشناسم. بدونم با چی حالم خوب میشه و با چی بد.

فکر کردن و شناسایی خودم از همه چی مهمتره. و اگه حال دارم همه اینا رو بنویسم که هم تثبیت بشه تو ذهنم و هم بعدها بتونم خودم رو مقایسه کنم که چی بودم و چی شدم و روند رشدم چطوریه.

مدیریت سلامت روان در بعد خانواده

برای سلامت روان در خانواده باید چیکار کنم؟

کسایی که سن و سالی ازشون گذشته و بچه ها و نوجوونا، شاید به اندازه ما صبر نداشته باشن. پس حواسمون بیشتر بهشون باشه. به خصوص بچه ها که درک درستی از شرایط ندارن و شخصیتشون شکل نگرفته. بنابراین بیشتر در معرض خطرن.

از گیر دادن و در معرض گیر قرار گرفتن جدا خودداری کنم.

مدام شبکه خبر روشن بودن، هم حال خودمو خراب می کنه هم بقیه رو.

بلند خوندن خبرهای تلگرام و اینستاگرام و بحث های سیاسی پیراموش حالمو بد می کنه.

سلامت روان در دوران قرنطینه کرونا

در عوض کارهای گروهی با اعضای خانواده انجام دادن حالمو خوب می کنه. مثل تجربه های جدید آسپزی. مثل بازی های ساده اسم فامیل و حدس زدن و ...

تعمیر کردن وسایلی که دارن دورریز میشن با کمک خانواده حالمو خوب می کنه.

و ...

پس مثل پاراگراف قبل، می نویسم چیا حالمو خوب می کنن و چیا بد و بعد سعی می کنم حال خوب کنا رو زیاد کنم و حال بد کنا رو کم.

مدیریت سلامت روان در بعد اجتماع

که یه بعد فضای مجازی داره یه فضای واقعی.

تو هر دو فضا انتشار خبرهای دروغ و شایعه، حال خراب کنه. بحث های بی نتیجه و توهم توطئه زدن و دنبال مقصر خیالی گشتن، حالمو خراب می کنه.

با این حال کمک کردن به هر نوعی به مردم حالمو خوب می کنه.

انتشار کمک های بقیه حالمو خوب می کنه.

به خصوص در فضای مجازی که این روزا بیشتر از فضای واقعی، درگیرش هستیم.

اما چطوری شروع کنم؟

همه موارد بالا رو پیدا کنم، بنویسم، دسته بندی کنم و برنامه بریزم واسه انجامشون.

مثلا قبل از ظهر یه کار اجتماعی کنم مثل کمک کردن به بقیه. ظهر تا شب به کارهای خودم برسم. شب دورهمی خانوادگی و بازی و ...

روز بعدش این و این و این ...

و ...

کارهایی که هر روز باید انجامشون بدم

تغذیه

اصول تغذیه ای هم این روزا خیلی بهم می خورن. به قول اون جوکه، چند تا وعده غذایی جدید کشف کردیم. مثل شامونه، صبحوناهار، ناصرونه و ...

هرچی وعده های غذایی سر وقت و مرتب و با مواد غذایی مناسب باشن، جسممون و به تبع اون روحمون آروم تره.

یه سری ویتامین ها هم تاثیر به سزایی در حال روحی دارن. مثل ویتامین دی. پزشک نیستم و نمی دونم چطور باید مصرف کرد. ولی اگه کسی رو می شناسین که بلده، ازش سوال کنید و راهنمایی بگیرید.

دمنوش ها رو هم فراموش نکنید. گل گاو زبون، بهارنارنج، به لیمو از بهترین ترکیبات آرامبخشی هستن که به شخصه خیلی استفاده میکنم ازشون.

سلامت روان در دوران قرنطینه کرونا

خواب

اینم همون معضل همیشگی که خودم درگیرشم و باید یه کار جدی بکنم.

هورمون های بدن با دیرخوابیدن دچار اختلال های اساسی میشن و علاوه بر جسم، روی روح اثرات جبران ناپذیری میذارن.

چون خودم زیادی درگیرشم، ترجیح میدم اول عمل کنم بعد بیام توصیه کنم. ولی یکی از چیزهایی که می خوام امتحان کنم، مدیتیشن قبل از خوابه.

سلامت روان در دوران قرنطینه کرونا

ورزش

هم واسه اینکه بعد کرونا بتونیم از در خونه بیرون بریمlaugh، هم واسه سلامتی جسمون و هم سلامتی روح، هر روز یه ربع بیست دقیقه حداقل ورزش کنیم. اصلا برقصیم تو خونه.

سلامت روان در دوران قرنطینه کرونا

معنویت

می دونم یکی هست که تو این روزا هم بیداره و حواسش بهم هست؟

هر روز باهاش حرف بزنم، عین یه دوست، یه رفیق، یه مادر، یه همسر، بیشتر از همشون مهربونه و مشتاق شنیدن حرفام. این کار غیر از اینکه دلگرمیه، یادم میندازه کجای دنیام و چقدر لازمه نگران باشم یا نباشم.

میشه حتی قرار گذاشت باهاش. مثلا من هر روز یه عکس نوشته حال خوب کن درست می کنم که بقیه حالشون خوب شه، فقط به خاطر تو. یا مثلا هر روز صبح آسانسور و کلیدهای برق ساختمون رو با یه ظرف کوچیک آب و وایتکس ضدعفونی می کنم فقط به خاطر تو. یا مثلا هر شب یه ربع باهات حرف میزنم. فقط با خودت، نه اینکه با تو حرف بزنم و ذهنم هرجای دیگه ای باشه. به همین آسونی میشه، سختش نکنیم.

سلامت روان در دوران قرنطینه کرونا

 

این چند مورد رو هر چقدر هم از حس خوبشون بگیم تا تجربه اش نکرده باشیم، نمی تونیم به معنای واقعی درکشون کنیم.

حرف آخر

در آخر فرصت بذاریم برای سلامتی روحمون. مطالعه کنیم. حرف بزنیم. در این باره اطلاع رسانی کنیم. به همدیگه فحش ندیم که چرا تو خونه نموندین، آگاهشون کنیم و راهکار بدیم برای تو خونه موندنشون.

و خیلی خیلی خیلی زیاد مراقب روح خودمون، بچه ها، نوجوونا و آدمای مسن اطرافمون باشیم.

 سلامت روان در دوران قرنطینه کرونا

و صد البته سعی می کنم از این فرصت نهایت استفاده رو بکنم تا روزهای عقب افتاده گذشته رو جبران کنم. کارهایی که همیشه دلم می خواست انجامشون بدم اما بهونه وقت نداشتن نمی ذاشت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۰۸
آشنا12

اگه اشتباه نکنم کتاب دوم دبستان بود. یه عده تو صف نونوایی سنگکی بودن و یه پسر بدون صف میرفت که نون بگیره ...

یادمه تو اون داستان یه حدیث از مولا علی بود که «آنچه برای خود می پسندی برای دیگران نیز بپسند».

تو همون دوران بچگی اینقدر جالب بود این جمله برام که می تونم بگم در تمام سال های بعد از اون همیشه تو ذهنم بود و البته کم هم نمیشنیدم این حدیث رو در این مدت.

وقتی بعد از مدرسه وارد محیط بزرگتر دانشگاه شدم، دیدم همیشه هم آدم ها اون چیزی که برای خودشون می پسندن برای دیگران نمی پسندن و برعکس.

بعد از دانشگاه و وارد شدن به محیط کاری و اجتماعی باعث شد به این نتیجه برسم آدما در هر جایگاهی که باشن خودشون رو محق می دونن درباره دیگران قضاوت کنن و البته که کسی حق نداره اونا رو زیر سوال ببره.

این روز ها زیاد شعار میدیم، زیاد حرف میزنیم، ولی چقدر عمل می کنیم بهش؟ منظورم این نیست که حرف خوب نباید زد که اتفاقا لازمه یادآوری کارهای درست که ما فراموش کاریم. که اگه نبودیم 124 هزار پیامبر برای یادآوری کارهایی که با فطرتمون منطبقند، مبعوث نمیشدن. بلکه منظورم اینه تا حد امکان به حرف های خوبی که میزنیم و نمی زنیم، عمل کنیم. اگر کامل نمی تونیم عمل کنیم، سعی که می تونیم بکنیم. که سعی کردن بالاتر از خود عمله. به قول استاد علی صفائی حائری :

 

«هر انسانی می تواند به عالی ترین قله های انسانیت دست یابد. مهم مقدار استعداد ها نیست تا کسی بگوید ما کمتر از بقیه داریم. چون آنهایی که در گذشته به اوج قله های انسانیت رسیده اند در مقدار استعدادها و سرمایه ها متفاوت بودند اما آنچه را که داشتند خرج کردند و به جریان انداختند.

« آنچه آدمی را بالا می برد، نه سرمایه است و نه عمل. بلکه سعی اوست. سعی یعنی نسبت عمل به سرمایه. به طور مثال کسی که صد تومان دارد و از این مقدار، 10 تومان آنرا انفاق می کند باکسی که 1000 تومان دارد و 100 تومانش را انفاق می کند سعی شان یکی است. گرچه عمل هایشان متفاوت است این قرآن است که می گوید: لیس للانسان الا ماسعی» (حرکت).

آنچه به انسان رفعت می دهد بسته به مقدار سعی اوست نه عمل او. که عمل وابسته به شرایط و امکانات آدمی است ولی سعی در هر مقدار از استعداد و توانایی اوست و بر اساس همین معیار سعی است که مسئولیت ها و تکالیف و بازخواستها و پاداش ها هم شکل می گیرد که در آن دنیا با توجیهِ نمی دانستیم نمی توان از زیر بار مسئولیت فرار کرد و چرا که گفته می شود می توانستی بدانی و ندانستی. پس اساس ارزیابی تکالیف بر مبنای نسبت توانایی به سرمایه یعنی توجه به ملاک سعی آدمی است.»

 

پی نوشت:

رهی به بادیه رفتن به از نشستن باطل

اگر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم / سعدی

کار نوشت: چقدر حس خوبیه بدون محدودیت و چهارچوب های سئو بتونی بنویسی، بیخیال بازدید سایت :)))

 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۴۰
آشنا12
سکانس اول: روی بنر بزرگی نوشته شده کباب سیخی 4000 تومان!
سکانس دوم: مغازه پلمپ شده! یخچال ها که از پشت شیشه مغازه دیده می شن، خالی هستند و فقط برگه پلمپ روی در مغازه است. مردمی که از جلو مغازه رد میشن شروع می کنن فحش دادن که خدا لعنتت کنه گوشت خر میدادی به خورد ملت.
سکانس سوم: روز قبل از سکانس دوم، آشپز که پسر جوون 25 ساله ایه، بعد از اینکه حلیم اول صبح رو می فروشه، میره نونوایی و سفارش سنگک ناهار رو میده. برمی گرده مغازه و برنج رو خیس می کنه، کباب ها رو سیخ میزنه و میره یه چرت کوچیک بزنه و بعد بیدار شه برای درست کردن ناهار.
سکانس چهارم: نونوا که مغازه اش چند تا مغازه اون طرف تر از کبابیه، سنگک ها رو میاره، هرچی در میزنه کسی در رو باز نمی کنه. احتمالا پسر جوون رفته بیرون. موقع برگشت، همسایه ها میگن که از صبح پسر کباب پز رو ندیدن. همه با هم میرن دم در مغازه کبابی، بیشتر که دقت می کنن می بینن پسر کباب پز خوابه! هر چی در میزنن باز نمی کنه. در رو می شکونن و میرن داخل. پتو رو تا کرده و گذاشته زیر سرش و آروم خوابیده. تکونش میدن که بیدار شه ولی بدنش سرده. نبض نداره. پاشنه پاهاش انگار خون مردگی باشه، سیاه شده. زنگ میزنن اورژانس.
سکانس پنجم: بعد از اومدن اورژانس، نیرو انتظامی میاد. زنگ میزنن برادرش که تهرانه بیادد یخچال ها رو خالی کنه که تا بعد رسیدگی به پرونده، گوشت ها خراب نشن. بعد از تخلیه مغازه، در مغازه رو پلمپ می کنن.
سکانس آخر: پسر کباب پز میگه: مادرم آی سیو عه. دستم خیلی خالیه، تازه نامزد کردیم، نمی دونم چطوری عروسی بگیرم. کاش یه کسیو پیدا می کردم جای خودم می ذاشتم، یه سر می رفتم شهرستان به مادرم سر میزدم. همسایه میگه: انصافا چطوری کباب رو 4000 تومن میدی؟ پسر کباب پز میگه: میرم گوشت منجمد می گیرم با چربی قاطیش می کنم، واسه خودم 3500 درمیاد، با سود کم میدم که مشتری جمع شه ولی این چند وقته فقط پول اجاره رو دراوردم.
خدا بیامرزتش...

بدون شرح!
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۱۲
آشنا12

و بدان! آن خدایی که گنجینه های آسمان ها و زمین به دست اوست، وقتی به تو اجازه دعا داده است، یعنی که اجابت را به عهده گرفته است.

و وقتی فرمان داده است که از او بخواهی، یعنی بنایش بر عطا کردن است.

و وقتی فرمان داده است که از او طلب کنی، یعنی اراده اش بر بخشیدن است.

و میان تو و خودش، حاجب و پرده ای قرار نداده و کار تو را به هیچ میانجی و واسطه ای واگذار نکرده.

و اگر بدی کردی، تو را از توبه باز نداشته...

و در کیفرت شتاب نکرده...

و آنجا که سزاوار رسوایی بودی، رسوایت نساخته...

و در پذیرش توبه، بر تو سخت نگرفته...

و چند و چون گناهت را به رخ نکشیده...

و از بخشش و رحمت، مأیوست نگردانده...

بلکه کندن تو از گناه را تحسین کرده...

هر گناهت را یکی برشمرده، اما هر خوبی ات را ده به حساب آورده...

و در توبه را برایت باز گذاشته...

اگر او را بلند بخوانی، صدایت را می شنود.

و اگر با او آهسته نجوا کنی، راز و نیازت را می فهمد.

پس نیازهایت را از او بخواه، رازهایت را با او درمیان بگذار، گلایه ها و شکوه هایت را نزد او بِبر، برطرف شدن غم ها و غصه هایت را از او طلب کن و در کارهایت از او مدد بگیر.

و هر چه را می خواهی از خزائن رحمت او بخواه، چیزهایی که هیچکس جز او توان بخشیدنش را ندارد؛ از افزایش طول عمر تا سلامتی و تندرستی ، تا وسعت و گشایش در روزی.

او کلیدهای گنجینه هایش را در دو دستت نهاده، وقتی که درخواست از خودش را به تو رخصت داده. پس هرگاه اراده کردی، درهای نعمتش را با دعا باز کن و نزول باران رحمتش را از او بخواه.

پس مبادا که تأخیر در پاسخ و اجابتیش، اسباب نومیدی ات گردد. چرا که بخشش و مرحمت، مبتنی است بر مختصات "نیت".

و چه بسا فلسفه تأخیر در اجابت این باشد که پاداش بیشتری نصیب خواهنده شود و هدایای ارجمندتری به دست آرزومند برسد.

و چه بسا، چیزی از خدا خواسته ای و به خواسته ات نرسیده ای، ولی به این حقیقت رسیده ای که چیزی بیشتر و بهتر از آن را دیر یا زود برایت تدارک دیده اند. یا دریافته ای که خیر و صلاحت در نداشتن آن چیز بوده است.

چه بسا حاجتی داشته ای که رسیدن به آن باعث تباهی دینت می شده.

پس سعی کن از خدا چیزی بخواهی که زیبایی اش برایت جاودان بماند و وجودت از رنج و سختی اش در امان بماند.


نامه مولا علی به امام حسن علیه السلام (ترجمه سید مهدی شجاعی، کتاب آیین زندگی)


دل نوشت: جنس بعضی از قلم ها فرق داره، موقع خوندنشون، فقط چشم ها نمی لرزند، دل ها می لرزند...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۰۵
آشنا12

وقتی از خودت فاصله می گیری، نه یک سانت و نه یک متر و یک کیلومتر، که سال ها، سال های نوری، درست لحظه ای که باور می کنی این موجود عجیب و غریب "تو" هستی، معجزه ای می رسد که ناگهان به یادت می آورد که بودی، چه بودی، و چه می خواستی باشی

وقتی باور کرده بودی تنها نیستی، باور کرده بودی باید تلاش کرد و تنها نماند، غرق در دنیای دیگران شد، فرصتی برای "تو" بودن نداری، زمان کم است، درست در همان لحظه، خاطرات ورق می خورند، برمی گردند به چند سال قبل، و تو می شوی همان کمالگرای درونگرای درونگرای درونگرا...

و باز جنس حرف هایت عوض می شوند، غیر قابل درک، و باز ترجیح می دهی سکوت کنی، نه از سر دلگیری، شاید از سر تنبلی، که تلاش زیادی می طلبد فهماندن حرف های دل وقتی واژه ها یاریت نمی کنند.

و شدید هوس می کنی تنها بودن را، مثل قبل، قبل از اینکه باور کنی آن موجود نامانوس مجازی را که "تو" می پنداشتندش...

و چقدر حتی فکر کردن به این هوس هم وسوسه انگیز است...

اما به قول شاعر، غلط کردی هوس کردی :D



شعر نوشت:

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا پیوست
باید از مرگ نترسید ،اگر باید عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد ،شاید عشق

شمع افروخت و پروانه در آتش گل کرد
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله ی عشق من ابریشم تنهایی شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق...

فاضل نظری





پی نوشت: یه مقدار زیادی شلم شوربا شد این پست :)

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۷ ، ۱۲:۲۱
آشنا12
دردنوشت1: نمی دونم روزگار باهامون بد تا کرده، یا راحتی خودمون باعث شده اینقدر بی انصاف بشیم. بگذریم از تمام تهمت های زده شده، که حیفه واژه بی انصافی براشون به کار بره، ولی گاهی تعریف نکردن یه اتفاق با جزئیات، آدم رو بی انصاف جلوه میده حداقل...
گاهی برای اینکه خودمون رو تبرئه کنیم از اشتباهاتی که انجام دادیم، جزئیات حادثه رو که از قضا همون اشتباهات خودمون هستن رو تعریف نمی کنیم. و بالکل اتفاق رو به نفع خودمون رقم می زنیم...
حداقل اگه خوش انصاف نیستیم و اشتباهات جبران پذیر دیگران رو توجیه نمی کنیم، بی انصاف هم نباشیم و اشتباهات خودمون رو هم بگیم تا قضاوت درستی درباره اتفاق، رقم بخوره. (البته که اعتراف به اشتباه هم جایگاه و موقعیت خاص خودش رو داره)

درد نوشت2: اولین تصویری که از یادآوری خاطرات دبستانم به ذهنم میاد، خانم مسنی هست با موهای حنایی که از دو طرف می بافتن و از زیر روسری ییرون میومد. می دونم حداقل سی سال در اون مدرسه خدمت کردن و ...
این روزا دلم سخت میگیره وقتی می بینم یه جعبه کوچیک میذاره سر کوچه دبستان و چند تا خودکار و کلوچه می فروشه...
خیلی بی رحم شدیم و شاید سنگدل...

یه بیرحمی دیگه هم بگم و تلخی این پست رو کامل کنم...

درد نوشت3: روی پل هوایی نشسته بود، یه ترازو و چند تا فال جلوش بود، اینقدر آفتاب خورده بود که پوست نازک صورتش سوخته و سیاه شده بود، با موهایی که با ماشین از ته تراشیده شده بودن. شاید نهایت 7 سال داشت...
جلوی من اما خانمی بود با دختر و پسری که کمی کوچیک تر از پسر بچه دوس داشتنی من بود. پسر خانم دستش رو از دست مادر جدا کرد و شروع کرد دویدن، مادرش با عصبانیت سرش داد زد که "دستمو ول می کنی بعد مثل این!!! گم میشی، مجبور میشی بیای اینجا بشینی گدایی کنی"
قلبم یخ کرد، یه لحظه برگشتم و به پسربچه دوس داشتنیم نگاه کردم، ولی اون انگار یخ تر از من بود...
بهش برنخورده بود...
فقط نگاه کرد و همونطور بی حس تخمه می شکوند...
رفتم جلو و سلام کردم، حالش رو پرسیدم، یه کیک داشتم و دادم بهش، سرد نگام کرد، بدون تشکر، بدون حس ...
انگار هر روز چندین بار این حرف ها رو میشنوه، نه این حرف ها براش اهمیتی داره، نه محبت زودگذر و کوتاهی مثل این...
چیکار داریم می کنیم با بزرگ بچه های کار دور و برمون؟


آشنا نوشت: حس لذت بخشیه نزدیک شدن به یقین که هیچ چیزی تو دنبا اتفاقی نیست...

دعا نوشت: عاشق چشم به لب معشوق می دوزه، تا حرف از لب معشوق بیرون نیومده، چشم بگه و مشغول عمل شه...
خدایا عاشقمون کن، عاشق خودت...

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۷ ، ۱۵:۲۶
آشنا12

قبلا هم کشف کرده بودم که اصلا تصادف در این عالم وجود ندارد. نظریه دبیر فیزیکمان هم همین را می گوید. چیز بی خودی، بی فایده و الکی در این دنیا وجود ندارد. وقتی توی تنظیمات دنیا تیک حکمت خورده شده، همه برنامه ها براساس حکمت نوشته و اجرا می شود.

رمان برنامه نویس، صفحه 99


چقدر دلگرم کننده است وقتی با تمام وجود احساس می کنی هیچ کار خدا بی حکمت نبوده...

چقدر بزرگی خدا که تقدیرمون رو می دونی، اما به ناله های ما به خاطر دردای روزگار، لبخند میزنی، میگی صبر کن، تحمل کن، تموم میشه، بهترینش نصیبت میشه، اما ما ...

ببخشمون به خاطر همه بی قراری ها

همه ناشکری ها...


می ترسم دعا کنم، می دونم این دعا خیلی بزرگتر از دهن منه، اما با نظر رحمتت دعامو مستجاب کن...

الهی اینقدر بزرگمون کن که راضی باشیم به رضای تو...

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۷ ، ۲۲:۲۶
آشنا12

گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود

گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود

گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود

گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود

گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود

گاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
ازهرچه زندگیست دلت سیر می شود

گویی به خواب بود جوانی‌ مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود

کاری ندارم کجایی چه می کنی
بی عشق سرمکن که دلت پیر می شود


دل نوشت: گاهی سخت دل تنگ دعای کمیل می شود، حتی اگر یکشنبه شب باشد ...

توجه نوشت: یه نگاه عمیق نیاز دارم به دعای فرج صاحب عصر...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۲۱:۴۸
آشنا12

چه لذت بخش است احساس گرمای آغوش خدا ...

درست لحظه ای که همه دانسته هایت، دوس داشتنی هایت، اصلا همه داشته هایت را کناری می گذاری و از عمق جان، ندای "الهی و ربی من لی غیرک" سر می دهی ...



تبریک نوشت: عید دیروز و امروزتون خیلی خیلی مبارک🌹 🌹 🌹


دعا نوشت: آغوش گرم خدا نصیب هممون 😍

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۲۸
آشنا12

هرگاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی.

خدایا به هر که و به هر چه دل بستم، تو دلم را شکستی.

عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی.

هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را بر هم زدی و در طوفان های وحشت زای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیر امیدی نداشته باشم و هیچ وقت آرامشی و امنیتی در دل خود احساس نکنم ...

تو اینچنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا کسی امیدی نبندم، و جز در سایه توکل به تو آرامش و امنیتی احساس نکنم .... .

خدایا تو را بر همه این نعمتها شکر می کنم.


شهید مصطفی چمران


پی نوشت: یه وقتایی یه کسایی رو از بهشت می فرستی واسه خوب کردن حالم...

شکرت حواست بهم هست...

الم یعلم بان الله یری؟

شکرت واسه همه آدمهای خوبت

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۵۸
آشنا12

«بعضی از رشته‌ها در غربت قرار گرفته‌اند. آماری که به من داده‌اند نشان می دهد که مثلاً حدود پنجاه درصد داوطلبان کنکور رشته‌ی ریاضی که رشته‌ی بسیار مهمّی است، کاهش پیدا کرده؛ این برای آینده‌ی کشور خطرناک است؛

ما این رشته‌های مهمّ علوم پایه را -بخصوص مثل ریاضی را یا فیزیک را- برای آینده لازم داریم؛ اگر چنانچه داوطلبانِ اینها کم باشند و هجوم بشود به رشته‌های درآمدزا که حالا یک پولی و شغلی بلافاصله در اختیار انسان می گذارد، این [موجب] مشکل است. عوارضِ این عدم توازن را بایستی دستگاه‌های دانشگاهی حتماً جبران کنند و درست کنند.»

مقام معظم رهبری، 97/3/20، دیدار با با اساتید دانشگاه


خوشحال نوشت: یعنی آخییییش، خستگی از تنم دراومد.


پی نوشت1: آدم هر چقدرم قوی باشه و بگه حرف دیگران روم اثر نمیذاره، بازم یه جاهایی یه حرفایی آدمو می سوزونه، بسته به قدرت آدم، این میزان از سوختگی متفاوته، بعضیا جزغاله میشن بعضیا هم فقط ته میگیرن.

این روزا بیشتر از اینکه از درس خوندن خسته بشم، حرف بقیه خستم می کرد که ریاضی محض می خونی که چی بشه...


پی نوشت2: یه وقتایی با تمام اعتقادی که به درستی یه کار داری و کلی هدف و آرزو و انگیزه واسه انجامش، اما وسطای راه شک می کنی که راهی که میری درسته یا نه، اینجور وقتا اگه همینجوری ناخودآگاه یه معجزه بیاد و بهت ثابت کنه کارت اشتباه نبوده، مصمم تر از قبل به راهت ادامه میدی.

الحمدلله :)



۹ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۱۰
آشنا12

غر نیست که به روزگار و مملکت و دولت میزنه که این چه وضعشه. ادعاش میشه نصف عمرشو کاسبی کرده اما امروز هشتش گرو نهشه.

میگم ادعاش میشه چون معتقدم کاسب جماعت نهایتا هشت صبح از خونه میزنه بیرون و سر شب برمی گرده نه اینکه تازه یازده صبح چشماشو بماله و منتظر باشه صبحونشو جلوش بذارن که تازه ساعت دوازده راهی بشه واسه شروع کارش.

میگم ادعاش میشه چون کاسب جماعت یه روز درمیون به حرف رفیقش که میگه بریم دور دور، بی خیال کارش نمیشه.

میگم ادعاش میشه چون کلی دلیل این مدلی دارم.

امروز تهران، پر شده از این مدل کاسبا که غر زدنشون می چربه به کار کردنشون.

یه عده بچه لوس جمع شدیم دور هم که هر روز از این شاخه می پریم اون شاخه، روی هیچ شاخه ای هم مثل بچه آدم تلاش نمی کنیم، آخرشم غر میزنیم به جون همه کس الا خودمون.

دیروز داشتم برنامه ماه عسل رو می دیدم که چند تا از بچه های کوچیک سر پل ذهابی دور هم جمع شده بودن که با هم کار کنن و پول دربیارن. به قول یکیشون که می گفت "ما نیازمند نیستیم، ما می خوایم خودمون کار کنیم و پول دربیاریم". داشتم فکر می کردم که چرا این مدل تفکر، این غیرت!!! بین بچه تهرونیا نیست. انگار هممون منتظریم یه شبه از یه جایی یه پول قلمبه ای بهمون برسه و وضعمون ازین رو به اون رو شه.

رک و رو راست؛ ما بچه تهرونیا لوسیم. لوس شدیم. وضع اقتصادی خرابه درست. قیمت سکه و دلار و خونه و ماشین روز به روز می کشه بالا، درست. ولی کی گفته ماها با تنبلی و تو خونه نشستن و کسر شان داشتن واسه رفتن سر هر کاری، می تونیم موفق بشیم؟

چرا غالب جامعه مون افتاده تو فاز غر زدن و ما چقد بدبختیم که هر کاری هم بکنیم به هیچ جا نمیرسیم؟

بعضی وقتا حسرت می خورم وقتی زندگی و عزم و اراده بچه های شهرستان رو می بینم. کسایی که از بچگی باور دارن یه چیزایی کمه، احساس نیاز می کنن و شروع می کنن به ساختن زندگیشون.

بعضی وقتا که غر میزنیم، بشینیم با خودمون فکر کنیم که من چقدر مقصرم تو وضع الانم؟

واقعا من تمام تلاشم رو کردم که زندگیم رو عوض کنم و شرایط موجود نذاشته؟


پی نوشت: متاسفانه این مدل اخلاق "باکلاس" تهرونیا داره به شهرهای دیگه ایران هم منتقل میشه. خوش به حال بچه های شهرستان...

توجه نوشت: خدا وضعیت هیچ قومی رو تغییر نمیده تا خودشون نخوان!

۹ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۲ خرداد ۹۷ ، ۰۵:۴۹
آشنا12

باران نقطه چین هایی است از آسمان به زمین

سقف دنیا کوچک می شود وقتی بغض آسمان می ترکد.

می گویند دعا مستجاب است در نزول باران

با هم می گرییم، من و آسمان 

آسمان را نمی دانم، ولی من لحظه های دعا می بارم

لحظه هایی که نگرانم از آینده دوست داشتنی هایم

خانواده ام، دوستانم و مهمتر از آنها، بچه های معصومی که دوست داشتنی ترین هایم هستند

شاگردانم

برادر زاده ها

دخترکان و پسربچه های بزرگی که زودتر از من کار کردن را آموخته‌اند، بزرگ مردان و بزرگ زنان کوچک

دلم می گیرد وقتی بیست سال بعدشان را تصور می کنم...

دلم می گیرد که هیچ کاری از دستم بر نمی آید 

بغضم عمیق تر می شود وقتی حس می کنم دعایم هم کارساز نیست ...


دعانوشت: 

یا سریع الرضا

اغفرلمن لایملک الا الدعا ...

ارحم من راس ماله الرجا

و سلاحه البکا ...

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۴۰
آشنا12

هنوز اشک چشمانم خشک نشده

لحظه کشیدن پدر توسط پسر ...

هنوز بغض راه گلویم را بسته

احساس خفگی می کنم

می دانم سریال بود، می دانم همه این ها تخیلات یک نویسنده است، اما واقعیت ...

دیدن چهره کودکانی که جلوی چشمشان، پدرشان کشته می شود

دیدن زن هایی که بی پناه، زیر سُم بی شرف ترین موجودات به زمین افتاده اند

دیدن دخترانی که مدام زیر آتش نگاه های کثیف حیوان صفتانند...

دیدن مستأصل شدن مردانی که تمام داراییشان غیرتشان است، اما دیدن گرفتاری ناموسشان ...

چقدر نوشتن از این لحظه ها سخت است

چقدر دیدن این لحظه ها دردآور است

و شما چه کشیدید، مدافعان انسانیت، مدافعان بشریت، که هفت سال این صحنه ها را دیدید، در دل این صحنه ها جنگیدید

از خودی و ناخودی حرف شنیدید، اما مردانه، پای غیرتتان، پای وجدانتان، پای اعتقادتان ایستادید

مردتر از شما کیست؟

مدافع تر از شما در حقوق بشر کیست؟

و این شب ها، با دیدن این سریال، چه ها کشیدند خانواده هایتان...

و کلام آخر

شمایید همان مصداق "فتبارک الله احسن الخالقین"


#پایتخت

#داعش

#مدافعان_حرم

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۴۳
آشنا12