به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

کتابی که تورق می کنم...
"سعادت و شقاوت انسان"

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

سکانس اول: روی بنر بزرگی نوشته شده کباب سیخی 4000 تومان!
سکانس دوم: مغازه پلمپ شده! یخچال ها که از پشت شیشه مغازه دیده می شن، خالی هستند و فقط برگه پلمپ روی در مغازه است. مردمی که از جلو مغازه رد میشن شروع می کنن فحش دادن که خدا لعنتت کنه گوشت خر میدادی به خورد ملت.
سکانس سوم: روز قبل از سکانس دوم، آشپز که پسر جوون 25 ساله ایه، بعد از اینکه حلیم اول صبح رو می فروشه، میره نونوایی و سفارش سنگک ناهار رو میده. برمی گرده مغازه و برنج رو خیس می کنه، کباب ها رو سیخ میزنه و میره یه چرت کوچیک بزنه و بعد بیدار شه برای درست کردن ناهار.
سکانس چهارم: نونوا که مغازه اش چند تا مغازه اون طرف تر از کبابیه، سنگک ها رو میاره، هرچی در میزنه کسی در رو باز نمی کنه. احتمالا پسر جوون رفته بیرون. موقع برگشت، همسایه ها میگن که از صبح پسر کباب پز رو ندیدن. همه با هم میرن دم در مغازه کبابی، بیشتر که دقت می کنن می بینن پسر کباب پز خوابه! هر چی در میزنن باز نمی کنه. در رو می شکونن و میرن داخل. پتو رو تا کرده و گذاشته زیر سرش و آروم خوابیده. تکونش میدن که بیدار شه ولی بدنش سرده. نبض نداره. پاشنه پاهاش انگار خون مردگی باشه، سیاه شده. زنگ میزنن اورژانس.
سکانس پنجم: بعد از اومدن اورژانس، نیرو انتظامی میاد. زنگ میزنن برادرش که تهرانه بیادد یخچال ها رو خالی کنه که تا بعد رسیدگی به پرونده، گوشت ها خراب نشن. بعد از تخلیه مغازه، در مغازه رو پلمپ می کنن.
سکانس آخر: پسر کباب پز میگه: مادرم آی سیو عه. دستم خیلی خالیه، تازه نامزد کردیم، نمی دونم چطوری عروسی بگیرم. کاش یه کسیو پیدا می کردم جای خودم می ذاشتم، یه سر می رفتم شهرستان به مادرم سر میزدم. همسایه میگه: انصافا چطوری کباب رو 4000 تومن میدی؟ پسر کباب پز میگه: میرم گوشت منجمد می گیرم با چربی قاطیش می کنم، واسه خودم 3500 درمیاد، با سود کم میدم که مشتری جمع شه ولی این چند وقته فقط پول اجاره رو دراوردم.
خدا بیامرزتش...

بدون شرح!
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۸ ، ۱۷:۱۲
آشنا12