به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

کتابی که تورق می کنم...
"نگاهی به تاریخ معاصر"

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تغییر» ثبت شده است

نمی دونم چرا آرامش تیکه گمشده ی جوونای نسل امروزمونه، جوونایی که تو دوره بعد از جنگ به دنیا اومدن، نه سختی های اون دوران رو کشیدن، نه استرس این رو تجربه کردن که وقتی واسه خرید نون میرن تا سر خیابون، می تونن دوباره برگردن و خانوادشون رو ببین یا نه، دورانی که آدما وایمیسادن تو صف کوپن و نفت و ... تا با همون یه ذره درآمدشون بتونن زندگیشون رو بچرخونن.

اما با این حال کمتر آرامش خواستن رو از زبون آدم بزرگا شنیدم تا جوونای هم دوره ای خودم

نمی دونم چرا ماها اینقدر محتاج آرامش شدیم

دنبال چی هستیم که آرامشون اینجوری سلب شده

وقتی میشینم پای حرفای بزرگترا که خیلی از اتفاقات تاریخی رو که ماها تو کتابا خوندیم، اونا باهاشون زندگی کردن، می‌بینم وقتی هم که تو سخت ترین شرایط زندگی بودند باز هم یه شیرینی آرامشی رو می تونی تو خاطراتشون پیدا کنی. خیلی جاها به شخصه این آرامش رو تو تعریف کردناشون حس کردم. از خاطرات قشنگ! وضعیت قرمز که کل محل جمع میشدن تو پناهگاه و بگو و بخند هایی که تو اون شرایط داشتند. از خوشحالیشون موقع تعطیل شدن مدارس موقع موشک بارون تهران و رفتن دسته جمعی فامیل به شهرستان و خوش و بش هاشون تو مسیر. از برف های تا زانو و بخاری نفتی و تعطیل نشدن مدارس تو اون وضعیت برف.

وقتی با خاطرات نسل امروز حتی خاطره تعریف کردنای خودم مقایسه می‌کنم می بینم چقدر ماها کمبود آرامش داریم. وقتی از سال های دبیرستانم تعریف می کنم، خاطرات آزاردهنده زودتر از خاطرات شیرین به ذهنم میاد. وقتی به دانشگاه فکر می کنم یاد روزهای غم انگیزش آزارم میده، وقتی به ازدواج فکر می کنم، فقط سختی هاش به ذهنم میرسه و ...

بعضی وقتا فکر می کنم ماها عادت کردیم قفل شیم روی خاطرات بدمون. فراموش کنیم اون خوش گذرونی هایی که با دوستامون داشتیم، فراموش کردیم اون حس قشنگی که موقع قبولی دانشگاه یا فارغ التحصیلی داشتیم. فراموش کردیم چقدر گفتیم و خندیدیم و تو سر و کله هم زدیم. ماها یاد نگرفتیم خاطراتمون رو قشنگ تعریف کنیم. جوری که به تلخی هاشم بتونیم بخندیم. نه اینکه خودمونو گول بزنیم، نه. ولی یاد بگیریم که این خاطرات هر جوری هم که بوده، الان گذشته. با یادآوری میزان غم انگیز بودن اونا چیزی حل نمیشه. یاد یه جک افتادم که می گفت امروزه آدم جرات نمی کنه با کسی درد و دل کنه، تا طرف بهت ثابت نکنه از تو بدبخت تره، بی خیالت نمیشه. واقعا زندگی نسل امروز ما همین شده. با خودمون لج کردیم، به همه می خوایم ثابت کنیم ما خیلی درد کشیدیم. ما خیلی تنهاییم، زجر کشیدیم. خب به فرض که ثابت کردیم، که چی؟

خودمونو از زندگی عادیمون محروم کردیم، از تلاش، پیشرفت و هممون افتادیم تو مد افسردگی و تنهایی. و آخرش میگیم ماها آرامش نداریم و آرامش میشه یه تیکه از هزاران تیکه گم شده ی زندگیمون. اگه به این باور برسیم که این ماییم، خود خود ماییم که می تونیم به زندگیمون آرامش بدیم، نه کس دیگه ای، نه خانواده، نه دوست، نه حتی شاهزاده و پری رویایی ای که قراره در آینده بیاد خوشبختمون کنه. باور کنیم که تا خودمون نخوایم هیچ کس نمی تونه خوشبختمون کنه، آروممون کنه، آرامش رو بهمون برگردونه.

چند وقت پیش، از یه آقای سخنرانی شنیدم که کی گفته شما فقط با ازدواج خوشبخت میشید؟ شما تا نتونید خودتون رو خوشبخت کنید، تا نتونید خوشبخت زندگی کنید، هیچ وقت نمی تونید کس دیگه ای رو خوشبخت کنید. حضرت معصومه هیچ وقت ازدواج نکردند اما الگوی کامل مسلمانانند. با اون همه دانش و کمالات. نه اینکه ازدواج خوب نباشه، خیر، واجبات دینه و کلی هم سفارش شده، اما هم کفو ایشون کسی نبود. حالا چون ایشون ازدواج نکردن بگیم خوشبخت نبودن؟ موفق نبودن؟

ناخودآگاه الان یاد آسیه افتادم، همسر فرعون. کسی که تو کاخ فرعون زندگی می کرد، نزدیک ترین شخص به فرعون بود. اما در قرآن الگوی همه مسلمانان، مرد و زن، معرفی میشن. حالا اگه من بودم: «وای شوهرم که کافره، من نمی تونم جلوی شوهرم وایسام، حالا چیکار کنم، چقدر بدبختم، خدا دیگه از من انتظار نداره بندگی کنم و ...»

این یه جمله رو هم بگم و تمومش کنم، آرامش با یک جا نشستن و منتظر موندن و دست به دعا بالا بردن بدست نمیاد. خود خدا میگه من احوال قومی رو تغییر نمیدم مگر اینکه خودشون بخوان. پس خیالم راحت، تا خودم نخوام، خودم تلاش نکنم، کار مفیدی که فقط خودم و خدا می دونیم انجام ندم، حالم خوب نمیشه، آرامش پیدا نمی کنم.

و در آخر بعد از این همه من! من! کردن بگم که هروقت تمام تلاشم رو کردم و باز حالم خوب نشد، حواسم به این تیکه از خطبه مولا باشه که ...

                       


یاعلی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۱
آشنا12