به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

کتابی که تورق می کنم...
"سعادت و شقاوت انسان"

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتابخوانی» ثبت شده است

برداشت اول: صبح که بیدار شدم، یکی از کانال هایی که عضو بودم، پستی گذاشت با مضمون کانال کتابخوانی و ...، روی لینک زدم و عضو کانال شدم. اولین پستی که دیدم، قسمتی از کتاب «اینک شوکران1» بود. به حدی جذاب بود که تا انتهای اون پست رو خوندم.

برداشت دوم: دوستم که قرار بود از همدان امانتی ای بیاره، ساعت 5 و نیم می رسید چهارراه ولیعصر، قرار گذاشتم که زیرگذر ولیعصر ببینمش. تقریبا تا 6 طول کشید، از خروجی بی آر تی بالا اومدم تا برگردم خونه، که چشمم خورد به خیابون مرکز تبادل کتاب، بی خیال خونه شدم و رفتم متک (مرکز تبادل کتاب).

برداشت سوم: صدای سخنرانی میومد، رفتم سمت محل مخصوص مراسم ها توی متک، تقدیر از نویسنده ی یه کتاب بود، کتاب دفاع مقدس، خواستم برم بشینم گوش بدم، ولی اینقدر شلوغ بود که ترجیح دادم همین طور که کتابا رو می بینم حواسم به سخنرانی هم باشه. دلم کتاب های دفاع مقدس خواست، رفتم سمت قفسه های ادبیات و دفاع مقدس. گنگ بین کتاب ها می گشتم، ناخودآگاه یاد اینک شوکران افتادم، هرچی گشتم پیدا نکردم. رفتم به یکی از مسئول های متک گفتم که برام سرچ کنه، کتاب رو پیدا کردم.

برداشت چهارم: نشستم رو صندلی های متک که ادامه سخنرانی رو گوش بدم، همین طور داشتم کتاب رو ورق میزدم که حس کردم چیزی از صداهای محیط رو نمی شنوم، غرق شده بودم، با ورق به ورق خاطره می خندیدم، ناراحت می شدم، حسرت می خوردم، جوونه زدن عشق رو دوباره حس می کردم ... حیف که اشکم خیلی هوشمنده، وگرنه احتمالا اشک هم می ریختم.

برداشت آخر: کتاب های دفاع مقدس خوب زیاد داریم، تقریبا هم هر از چندگاهی می خونم، ولی نمی دونم چرا این کتاب اینقدر جذبم کرد. و چرا اینقدر همه چیز دست به دست هم داد که این کتاب روزی ام بشه. خداروشکر. حواسم باشه چیزهایی که فراموش کرده بودم و دوباره یادآوری شد با خوندن این، حفظ کنم. ان شاالله.


پی نوشت 1: اینک شوکران 1 خاطره بازی همسر شهید منوچهر مدق هست که از ازدوج تا شهادت این بزرگوار رو روایت می کنن. کتاب خیلی کوچیکه و یکی دو ساعته تموم میشه نهایتا، ولی واقعا ارزششو داره بخونید.

پیشنهاد نوشت 1: حتما یه سری به مرکز تبادل کتاب تهران که چهارراه ولیعصره، بزنید، مطئنم پشیمون نمیشید، معمولا کتاب هایی که هیج جایی پیدا نمی شن اینجا می شه پیدا کرد. چه درسی، چه غیر درسی.

پیشنهاد نوشت 2: اگه حال کتاب خوندن ندارید (که خیلی اشتباه می کنید:)  ) تو بعضی از این کانال های کتاب خوانی عضو شید که کتاب های خوب میذارن. کانالی که این کتاب رو گذاشته بود، کانال صراط هست که امروز قسمت دوم این کتاب رو قرار داده، پس خیلی عقب نمی افتید.

پی نوشت 2: از خاطره نویسی تو وبلاگ خوشم نمیاد، مکان عمومی جای نقل مسائل خصوصی نیست، اما ترجیح دادم اینبار بنویسم، چون هیچ جوری نمیشد از دل ننوشت.


قسمتی از کتاب:

آن روز، از روی شیطنت یک طرف ریش­‌هایش را با تیغ برده بود تا چانه، و بعد چون چاره‌­ای نبود، همه را از ته زده بود... منوچهر مجبور شد یک ماه مرخصی بگیرد و بماند پیش فرشته. روش نمی‌شد با آن سر و وضع برود سپاه، بین بچه­‌ها.

به رفتن او راضی نمی‌­شد: «برای خودت نقشه شهادت نکشی‌ها. من اصلاً آمادگی‌ش را ندارم. مطمئن باش تا من نخواهم، تو شهید نمی­‌شوی.» همین‌طور هم شد. جنگ به پایان رسید، اما منوچهر مدق با وجود ترکش­‌هایی که توی تنش لانه کرده بود، شهید نشد...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۲:۵۰
آشنا12