به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

کتابی که تورق می کنم...
"سعادت و شقاوت انسان"

درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم ...

شنبه, ۴ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۱ ق.ظ
دل نوشت1: دو هفته پیش از سر اجبار، مهمون یه خونه شدم. یه خونه معمولی مثل همه خونه های معمولی. نه خیلی پر زرق و برق و نه خیلی ساده.
چشمم به بوفه (ازین کمدا که درشون شیشه ایه و توش چیزای آنتیک میذارن چشم مردم دربیاد) خونشون افتاد. چند تا طبقه بیشتر نداشت، یه طبقه یه قوری معمولی گذاشته بودن، یه طبقه چند تا نعلبکی بود و تو هر کدوم از طبقات دیگه یه شیشه خالی ودکا ...
داشتم به این فکر می کردم که مثلا شیشه خالی دلستر رو بذاریم رو میز و پزشو بدیم که ما هم دلستر می خوریم :/
نمی دونم اصلا اهلش هستن یا نه، که ان شاالله نباشن. ولی وقتی خدا یه چیزی میگه، حتی اگه توانایی عمل به گفته خدا رو هم نداریم، حق نداریم علنی گناهمون رو به رخ بکشیم یا تبلیغ گناه کنیم.
همون طور که حق نداریم تو کار آدما تجسس کنیم و ببینیم گناه میکنن یا نه، حق هم نداریم وقتی گناه می کنیم علنی همه جا جار بزنیم، چه با اعتراف به گناه باشه، چه واسه کلاس گذاشتن! با گناه.

دل نوشت2: 13 سالشه، از بچگی هر چی خواسته داشته، از اسباب بازی های کوچیک گرفته تا PS4 و کامپیوتر و پرینتر و لپتاپ تا گوشی اپل و تفنگ شکاری و ...
نگرانشم شدیدا
این روزا خواسته هاش داره از اسباب بازی و مادیات، به خواسته های درونی میرسه، و چون تا حالا "نه" نشنیده واسه خواسته هاش، بلد نیست چطور باید برخورد کنه اگه اتفاقی برخلاف انتظارش باشه ...
نگرانم ...

دل نوشت3: هر چی بیشتر بی خیال گذشته میشم، گذشته بیشتر بی خیالم نمیشه!
چند روز پیش که دفترمو ورق میزدم، به این جمله رسیدم "اگه قرار بود فراموش بشن، یا اتفاق نمی افتادن یا حافظه من اندازه جلبک می بود."

دل نوشت4: روش نمی شد باهام حرف بزنه، می ترسید سرزنشش کنم، واسه همین آروم آروم شروع کرد حرف زدن ...
"چند سال پیش یکی بود که دوسم داشت ...
منم دوسش داشتم ...
یه مدت هم باهم بودیم ...
می گفت قرار ازدواج بذاریم...
ولی ...
موقعیتشو نداشتم ...
دیدم اذیت میشم بی خیالش شدم و دیگه جواب تلفناشو ندادم ...
چند وقت پیش بهم زنگ زد ...
گفت ...
یعنی ...
می گفت ازدواج کرده ...
ولی ...
پشیمونه ...
میگه هنوز دلش پیش من گیره ..."

دیگه بقیه حرفاشو نمی شنیدم، سرم داشت گیج می رفت، می خواستم سرمو بگیرم تو دستام و وسط خیابون بشینم رو زمین.
واسه اینکه حرفشو قطع نکنه و بدون ترس از سرزنش ادامه بده،سکوت کردم.

"میگه هنوز دوسم داره ...
پشیمونه از این که ازدواج کرده...
میگه دوسم داره ...
راستش منم ..."

سرم سنگین شده بود، نمی دونستم باید چی بگم.
انگار فیلمنامه یکی از همین فیلم سینمایی هایی که تو "سینما جمهوری اسلامی" داره پخش میشه رو گوش می دادم.
همین فیلم هایی که خیلی راحت رو پرده سینما میرن و گاها تو تلویزیون هم پخش می شن و این مسائل خیلی عادی جلوه داده میشه.
بهم خوردن یه زندگی، یه عشق، یه عاطفه، یه محبت، راحت تر بگم، لرزیدن عرش الهی ...
این چند وقته شدیدا دارم حس می کنم اگه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی!!! تو این مملکت نداشتیم خیلی مسلمون تر می بودیم.
بگذریم ...
تهش رسیدیم به قانون سوم نیوتون: "هر عملی را عکس العملی است مساوی و در خلاف جهت"
اگه امروز تو باعث بهم خوردن یه زندگی بشی، فردا یکی دیگه باعث بهم خوردن زندگیت میشه ...


پی نوشت: انصافا اینبار می خواستم کوتاه تر بنویسم نشد :D

نظرات  (۶)

نه بابا منظورم از دل گویه هایی که نباید گفت، اینها نبود. اتفاقا اینها تلنگره و باید باشه!

+دلگویه های خودم! بعضی هاش رو نمیشود گفت!
پاسخ:
اوهوم
ولی خب اینجا هم قرار نبود اینقدر دل نوشته داشته باشه ...
۰۷ آذر ۹۶ ، ۰۰:۴۰ ــ حسان ــ
2. چه فاجعه ای
4. استرس گرفتم چرا
پاسخ:
2. بچه ها پاکن، هنوز امیدی هست ...

4. الحمدلله هنوز هستن کسایی که زنده ان و با خوندن این متن حالشون بد میشه ...
۰۶ آذر ۹۶ ، ۰۸:۲۷ آشنای غریب
نمیتونم بگم خوب بودن چون همشون یه جورایی درد اجتماعی بودن و درد هم خوب نیست
فقط میتونم بگم خوب نوشتین و رسا بودن

خدا به خیر کند همه مشکلات را :|
پاسخ:
الهی آمین ...
واقعا درد آورن ...
حالا من باز بنویسم نظرمو سانسور میشه!

+بلندی نوشته هات به چشم نمیاد. از خوندنشون لذت میبرم.

دل نوشت 1: کلی درد تزریق میکنه مستقیم وسط آئورت آدم...

دل نوشت 2 :من هم نگرانم.... چقدر بده این قضیه

دل نوشت3 : جمله ای که تو دفترت نوشته بودی فووووق العاده بود. تا حالا به این جنبه فکر نکرده بودم.
بعضی چیز ها هم شاید اتفاق میفته که یاد بگیریم در مقابل چیزای ساده تر راحت تر بگذریم!

دل نوشت 4:وای خدای من! چه وحشتناک!



و اینکه گاهی من هم دلتنگی های و دل گویه (!!!) هایی دارم! اما قابل نوشتن نیست به نظرم! نباید انقدر زیاد و علنی باشه بعضی چیزها! زیاد داره میشه! پخش و پراکنده!


راستی آشنا جانم! چند وقت پیش بایگانی موضوعی ات رو داشتم دقت میکردم. چقدر فوق العاده موضوع ها رو دسته بندی کردی!

اجرت با آقا...وب مفیدی داری. مفید بمون :)
پاسخ:
ممنون از وقتی که میذاری و می خونی
امیدوارم نوشته ها ارزش وقتی که میذارید رو داشته باشن


حق با توعه، منم دارم زیاده روی می کنم تو دل نوشته ها، اینجا قرار نبود دفتر خاطرات باشه...
ان شاالله بقیه دسته بندی ها هم پر رونق بشه

دل آقا رو خون نکنم، پیشکش ...
۰۴ آذر ۹۶ ، ۱۴:۳۹ علیـ ــر ضــا
خوب بودن دل نوشته هاتون
پاسخ:
الحمدلله 
تشکر
خب می شد تو دو تا سه تا پست جدا گذاشتشون‎:|‎
ولی مطالب مخصوصا دلنوشته ۴ عالی بود.
پاسخ:
:D
سخته خب سه تا پست :))

ممنون دوستم وقت گذاشتی خوندی 🌹

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">