به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

کتابی که تورق می کنم...
"سعادت و شقاوت انسان"

زندگی با دوستای معصومم

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۱۸ ق.ظ
هر شاگرد جدیدی که بهم معرفی میشه، وارد یه زندگی جدید و یه خانواده جدید میشم.
گاهی وقتا اینقدر انرژی میگیرم از بعضی از این بچه های معصوم که دلم نمیاد هیچ وقت کلاس هامون تموم شه، مثل صالح، زهرا، علی و ...
اینجور وقتا دوستیمون حتی بعد از تموم شدن کلاس ها هم ادامه داره و هر از گاهی از هم خبر می گیریم.

گاهی وقتا بچه ها خیلی اخت نمیشن ولی خانواده ها خیلی صمیمی و گرم برخورد می کنن، جوری که اصلا احساس غریبی نمی کنی، مثل آیدا، فاطمه، علی و ...

گاهی وقتا نه بچه ها خیلی گرم می گیرن باهات و نه خانوادشون، مخصوصا اگه تعداد جلساتی که قراره باهم کار کنید، کم هم باشه
این جور وقتا بعد از کلاس خیلی خسته میشم، چون بیشترین توانم رو برای پیدا کردن یه روزنه به دنیای طرف مقابلم صرف می کنم، دلم نمی خواد ریاضی و دبیر ریاضی یه موجود خشک بی احساس تو ذهن بچه ها و خانواده هاشون تلقی بشه. دوس ندارم آدم ها صرفا برای گرفتن نمره و قبول شدن، هزینه کنن و بعد انگار نه انگار تا خرداد سال بعد. از این که تمام اهداف یه بچه بشه نمره خوب گرفتن تو درس ها، به هر قیمتی، به شدت اذیت میشم.

با تمام این حرف ها، گاهی اوقات اینقدر مشکلات بچه ها ذهن رو درگیر می کنه که لحظه ی تموم شدن کلاس و بیرون اومدن از اون فضا، بغضی که تا اون لحظه به زور قورتش داده بودی، میزنه بیرون و ناخودآگاه اشک و ...
وقتی میبینی خانواده ای تمام داراییشون یه خونه زیر پله است که با هزار تا قرض و وام تونستن بخرن و هر ماه فلان قدر قسط میدن، اما با این حال حاضرن واسه پسرشون هزینه کنن و معلم بگیرن، بغض امونت رو میبره ...
وقتی میبینی دختر 12 ساله ای که همیشه برات سوال بوده که چرا اینقدر بیشتر از سنش میفهمه، بهت میگه مامان و باباش از هم جدا شدن و مامانش با کار کردن تو یه کارگاه خیاطی خرجشون رو میده، از خودت متنفر میشی ...
از اینجور موقعیت ها کم نیستن متاسفانه ...
خیلی تلخ شد ...


اینو بگم یکم فضا عوض شه
امروز یکی از شاگردای پنجم دبستانم بهم گفت مامانم میگه دست خط شما خیلی خوبه، دست خط من هیچ وقت مثل شما نمیشه.
بهش گفتم تو هم می خوای خوشگل بنویسی؟ (تو ذهنم داشتم برنامه می چیدم که موقع جزوه نوشتن می تونم بهش بگم چجوری بنویسه که قشنگ تر بشه خطش)
خیلی صریح گفت نه.
من :| چرا؟
میگه آخه هیچ کدوم از آدما و دانشمندای بزرگ خطشون خوب نبوده.
بهش میگم ولی آدمای بزرگ همه چیشون باید خوب باشه، خط هم یکیشه.
میگه نه، مثلا جرج واشنگتن اصلا خطش خوب نبوده
:|||

پ.ن1: جرج واشنگتن!!! خطش چه شکلی بوده؟:|
پ.ن2: تف تو ریا، فهمیدید خطم خوبه؟ :))))

نظرات  (۹)

من تو دفترم نصفه نوشتم....
انگار جزئیاتش کم کم داره یادم میره! زودتر باید کاملش کنم
پاسخ:
ان شالله :)
به نظرم مهم ترین ویژگی بچگی همون معصومیته
پاسخ:
دقیقا
هنوز فطرتشون خداییه
واقعا خیلی قشنگ نوشتی
احسنت
من واقعا درگیر ریاضی بودم هیچوقت درکش نکردم 
پاسخ:
لطف دارید، الحمدلله به دلتون نشست:)

آره، متاسفانه کم نیستن کسایی که درگیرن با ریاضی ...
وای عالی بود !
خطت واقعا خوبه! فک کنم متن جاسوییچی منم تو نوشتی!
پاسخ:
آب دهان بر ریا :))
وااای چه حس خوبی داشت اون جاکلیدی ها :)
یادم باشه خاطرات مشهد رو بنویسم
۲۳ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۳۳ علیـ ــر ضــا
حتما یجا دیدن
پاسخ:
احتمالا
یادم باشه بگردم پیدا کنم دستخطش رو :)))
میذارم تو همین پست ان شاالله
بد خط البته
پاسخ:
بله متوجه شدم اشتباه تایپی رو
ریا نباشه منم خیلی بدخت هستم  :)))))))
پاسخ:
:))))))
پس شما هم آدم بزرگی هستید
۲۳ شهریور ۹۶ ، ۰۹:۱۴ واقعیت سوسک زده
جرچ واشنگتن !!
:||


پاسخ:
:))
دهه هشتادی اند دیگر :)
۲۳ شهریور ۹۶ ، ۰۸:۴۴ علیـ ــر ضــا
چه دوران خوبیه پس 🙂 
😂😂 
واقعا چطوریه 
عجب دست خطی داری 😋
پاسخ:
واقعا حس خوبیه با بچه ها بودن 🙂

اگه شما هم کشف کردید خطش چجوری بوده بگید 😂😂
جالب تر اینکه چرا جرج واشنگتن آدم بزرگیه تو ذهن این بچه 🤔

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">