بقیه هستند
زمانی که مسلم بن عقیل در کوفه بودند، نقل شده که خیلی از زنان کوفه، دست مردهایشان را می کشیدند که بیا برویم، بقیه هستند. بیعت با حسین، به جای خود، ولی بقیه هستند، تو بیا برویم. همین طور همه گفتند: «بقیه هستند، بقیه هستند» تا دیگر کسی نماند. البته زنان بسیار فداکار و بزرگی هم در کوفه بودند که محکم تر از شوهران و برادرانشان در صف حسین علیه السلام بودند، ولی تیپ غالب کوفه همین بود که عرض کردم؛ همان تیپی که وقتی فاطمه –دختر نوجوان حسین بن علی- در عصر عاشورا اسیر می شود و دشمنان به خیمه ها یورش می آوردند، می گوید: «من دیدم همه مردان شهید شدند و این جلادها به طرف ما حمله آوردند و می خواهند غارت کنند و گردن بند و خلخال را از ما بکَنند و ما را اسیر بگیرند. چند نفر به سوی من آمدند. من ترسیدم. نمی دانستم به چه قصدی به طرف می آیند. فرار کردم. به دنبالم دویدند و من زمین خوردم. یکی از آنان بالای سر من آمد و شروع کرد به باز کردن خلخال از پای من و در حالی که خلخال را از پای من می کشید، گریه هم می کرد. به او گفتم که چرا گریه می کنی؟ گفت آخر شما دختران پیغمبرید. گفتم اگر می دانی که ما دختران پیغمبر هستیم، پس چرا با ما این گونه برخورد می کنی؟ گفت آخر اگر من خلخال را از پایت درنیاورم، یکی دیگر می آید و چنین می کند. کاری است که باید بشود. پس چرا من نکنم؟»*
آجرک الله یا صاحب الزمان...
*حسین علیه السلام، عقل سرخ/ رحیم پور ازغدی
ای ساقی لب تشنه ام ...
حجم: 1.41 مگابایت