روزگارت خوش که از میخانه مسجد ساختی
سه شنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۵۳ ب.ظ
با لب سرخت مرا یاد خدا انداختی
روزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختی
روی ماه خویش را در برکه میدیدی ولی
سهم ماهیهای عاشق را چه خوش پرداختی
ما برای با تو بودن عمر خود را باختیم
بد نبود ای دوست گاهی هم تو دل میباختی
من به خاک افتادم اما این جوانمردی نبود
میتوانستی نتازی بر من، اما تاختی
ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست
«عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی
فاضل نظری
بی ربط نوشت: آدم ها تو شرایط مشابه رفتار های متفاوتی رو از خودشون نشون میدن،
یکی جواب نه می شنوه و چهار سال صبر میکنه ...
یکی هم بعد چهار سال برمی گرده و جواب نه می شنوه و چهار ماه بعد با یکی دیگه عقد می کنه :)
۹۶/۰۵/۰۳