کی شود حر بشوم توبه مردانه کنم؟
عزاداری هاتون قبول
ما روضه حسین شنیدیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود!
دل و دماغ نوشتن نیست، اما انگشتانم سخت هوای فشردن دکمه های کیبورد را کرده اند برای آقا، وگرنه من حقیر کجا و نوشتن از عزای امام کجا ...
این روزها عجیب داستان شیخ بهایی در ذهنم رژه می رود، همان داستانی که شیخ بهایی قصد کرد طلسمی را بر سر در حرم آقا علی بن موسی الرضا نصب کند تا هرکه آمادگی لازم برای زیارت را ندارد، وارد حرم نشود، اما آقای ستارالعیوبمان، در عالم خواب مانع این کار می شوند.
این روزها چقدر عجیب حس می کنم "کلهم نور واحد". و همگی ستارالعیوب. که چرا چون حقیری را راه داده اند به مجلسی که بزرگان را شایسته حضور است.
که از زبان هر بزرگی می شنوی، تنها امید به اشکی دارد که برای مظلوم کربلا ریخته ...
اصلا مجلس عزای امام کجا و من حقیر گنه کار کجا؟
و چگونه این لطف را می توان جبران کرد؟
بودن در جمع پاکی که دیروز همگی مهمان آقا بودیم، عرق شرم بر پیشانی می نشاند.
بودن در کشوری که نقطه به نقطه اش، متراکم است از عشاق آل الله، نعمت عظیمی است.
نه فقط شیعه که اهل سنت هم شیفته ی آنهایند.
نه فقط مسلمان که مسیحی و ارمنی تشنه ی مرامشانند.
"خدایا! آنان که حسین دارند، چه ندارند و آنان که حسین ندارند، چه دارند؟
عجب حلوای قندی تو...؟"
دل پر است از احساس، اما ذهن یاری نمی کند تا واژه ها را کنار هم بنشاند ...
زینب هنوز تا رسیدن به شام خراب، چهل شام غریبان پیش رو دارد ...
التماس دعا
دسته روز عاشورا، دیروز، هیات میثاق با شهدا، دانشگاه امام صادق علیه السلام
واقعا همینطوره!
بعضی روزها که طلبیده نمیشم مجلس عزاداری آقا، با خودم فکر میکنم چه کار کردم که لیاقتش ازم گرفته شد؟!
هعی...
خیلی التماس دعا