به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

کتابی که تورق می کنم...
"سعادت و شقاوت انسان"

۶۸ مطلب با موضوع «آشنا نوشت :: دل نوشت» ثبت شده است

دختربچه: می خواااااااااااام!

مادر: عزیزم این به درد شما نمی خوره.

دختر بچه: ولی من می خوااااااام!

مادر: خوشمزه تر از اینو خونه داریم ...

(صحبت مادر تمام نشده، دختر بچه با بغض): آخه من دوسش دارم مامان، لطفا!

مادر: مامان جان آدم هر چیزی رو که دوس داره و می خواد که براش خوب نیست. می دونم خوشمزه اس، ولی ضرر داره...

(گریه دختر بچه) : تو دوسم نداری ...

مادر: مامانی من یه دنیا دوسِت دارم، اما این واست خوب نیست. می خوای بریم پارک و .....

 

چقدر شبیه دنیای ما بزرگترهاست. یه وقتایی واسه داشتن چیزایی که دوسشون داریم چقدر پافشاری می کنیم. حتی گریه و قهر کردن با خدا. حتی رسیدن به این نتیجه که خدا نمی بینتمون، دوسمون نداره، صدامونو نمی شنوه و ...

حواسمون نیست که " آدم هر چیزی رو که دوس داره و می خواد که براش خوب نیست..."

یاد این جمله افتادم که "علاوه بر اعتقاد، به خدا اعتماد کنیم!". یه وقتایی به زبون میگیم که اعتقاد داریم، اما وقتی شرایط یه کم سخت میشه، همه چی یادمون میره و با خدا قهر می کنیم. یه کم به حکمت خدا اعتماد کنیم، به اینکه وقتی چیزی می خوایم و نمیده بهمون، خساست خدا نیست، بی توجهیش نیست، درک نکردنمون نیست که وقتی خودش ما رو آفریده، بهتر از هر کسی می دونه ظرفیتمون چقدره. که "لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفسًا إِلّا وُسعَها" (1)

وقتی به حکمت این مادر ایمان داریم که وقتی به دخترش میگه نه، خیرش رو می خواد، چرا به حکمت خدا ایمان ندارم؟

و در آخر:

...اما هرگز نباید از تأخیر در اجابت دعا مأیوس گردى زیرا بخشش به ‏اندازه نیت است‏. گاه می ‏شود که اجابت‏ به تأخیر می افتد تا اجر و پاداش و عطاى در خواست ‏کننده بیشتر گردد و گاه می شود که در خواست می کنى اما اجابت نمی گردد درحالی که بهتر از آن به زودى، و یا در موعد مقررى به تو عنایت‏ خواهد شد و یا اینکه‏ به خاطر چیز بهترى این خواسته‏ ات بر آورده نمی شود زیرا چه بسا چیزى را می خواهى که اگر به تو داده شود موجب هلاکت دین تو می ‏شود. روى این اصل، ‏باید خواسته تو همیشه چیزى باشدکه جمال و زیبائیش برایت‏ باقى و وبال و بدیش از تو رخت ‏بربندد، مال براى‏ تو باقى نمی ماند و تو نیز براى آن باقى نخواهى ماند...(2)

و اینکه حواسمون به خواسته هامون باشه:

آیت الله فاطمی نیا:

«ان الله علی کل شی قدر»

«حقا و تحقیقا خداوند بر هر کاری قدرتمند می باشد»

آنها که دارای مقامات عالیه و کرامات هستند این مطلب را با تمام وجودشان باور کرده اند، خدا را امتحان نمی کردند! باید با یقین دعا کنیم ، درخواست و دعاها نباید از روی امتحان کردن باشد، بلکه باید از روی یقین و باور و از سویدای جان باشد.

 روایت است که وقتی دعائی می کنی، حاجت را در در ببین.

 

حاج آقا مجتبی:

«رُوِیَ عن رَسوُلِ‏ الله(صل‏ الله ‏علیه‏ و‏ آله‏ و سلم) قال: لا تَدعُوا عَلی اَنفُسِکُم اِلّا بِخَیر»؛

 وقتی برای خودت دعا می‏کنی، از خدا خیر بخواه نه شرّ! نفع بخواه نه ضرر! رفع ضرر بخواه نه جلب ضرر! «لا تَدعُوا عَلی اَنفُسِکُم اِلّا بِخَیر»؛ 

این تعبیر، استثنا از نفی است، یعنی بی ‌برو برگرد باید همین باشد، «فَاِنَّ المَلائِکَه یؤَمِّنون عَلی ما یَقوُلوُن»؛ تا دعا می‏ کنید، فرشتگان بلافاصله می‏گویند: آمّین! 

فهمیدی چه‌کار کردی؟ آن‌ها می‏گویند: آمّین! بعد هم تو پشیمان می‏شوی!

 

1: سوره بقره آیه 286

2: نهج البلاغه، وصیت نامه مولا علی علیه السلام به امام حسن مجتبی علیه السلام، ترجمه آیت الله مکارم شیرازی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۵ ، ۱۲:۵۴
آشنا12

نمی دونم چرا آرامش تیکه گمشده ی جوونای نسل امروزمونه، جوونایی که تو دوره بعد از جنگ به دنیا اومدن، نه سختی های اون دوران رو کشیدن، نه استرس این رو تجربه کردن که وقتی واسه خرید نون میرن تا سر خیابون، می تونن دوباره برگردن و خانوادشون رو ببین یا نه، دورانی که آدما وایمیسادن تو صف کوپن و نفت و ... تا با همون یه ذره درآمدشون بتونن زندگیشون رو بچرخونن.

اما با این حال کمتر آرامش خواستن رو از زبون آدم بزرگا شنیدم تا جوونای هم دوره ای خودم

نمی دونم چرا ماها اینقدر محتاج آرامش شدیم

دنبال چی هستیم که آرامشون اینجوری سلب شده

وقتی میشینم پای حرفای بزرگترا که خیلی از اتفاقات تاریخی رو که ماها تو کتابا خوندیم، اونا باهاشون زندگی کردن، می‌بینم وقتی هم که تو سخت ترین شرایط زندگی بودند باز هم یه شیرینی آرامشی رو می تونی تو خاطراتشون پیدا کنی. خیلی جاها به شخصه این آرامش رو تو تعریف کردناشون حس کردم. از خاطرات قشنگ! وضعیت قرمز که کل محل جمع میشدن تو پناهگاه و بگو و بخند هایی که تو اون شرایط داشتند. از خوشحالیشون موقع تعطیل شدن مدارس موقع موشک بارون تهران و رفتن دسته جمعی فامیل به شهرستان و خوش و بش هاشون تو مسیر. از برف های تا زانو و بخاری نفتی و تعطیل نشدن مدارس تو اون وضعیت برف.

وقتی با خاطرات نسل امروز حتی خاطره تعریف کردنای خودم مقایسه می‌کنم می بینم چقدر ماها کمبود آرامش داریم. وقتی از سال های دبیرستانم تعریف می کنم، خاطرات آزاردهنده زودتر از خاطرات شیرین به ذهنم میاد. وقتی به دانشگاه فکر می کنم یاد روزهای غم انگیزش آزارم میده، وقتی به ازدواج فکر می کنم، فقط سختی هاش به ذهنم میرسه و ...

بعضی وقتا فکر می کنم ماها عادت کردیم قفل شیم روی خاطرات بدمون. فراموش کنیم اون خوش گذرونی هایی که با دوستامون داشتیم، فراموش کردیم اون حس قشنگی که موقع قبولی دانشگاه یا فارغ التحصیلی داشتیم. فراموش کردیم چقدر گفتیم و خندیدیم و تو سر و کله هم زدیم. ماها یاد نگرفتیم خاطراتمون رو قشنگ تعریف کنیم. جوری که به تلخی هاشم بتونیم بخندیم. نه اینکه خودمونو گول بزنیم، نه. ولی یاد بگیریم که این خاطرات هر جوری هم که بوده، الان گذشته. با یادآوری میزان غم انگیز بودن اونا چیزی حل نمیشه. یاد یه جک افتادم که می گفت امروزه آدم جرات نمی کنه با کسی درد و دل کنه، تا طرف بهت ثابت نکنه از تو بدبخت تره، بی خیالت نمیشه. واقعا زندگی نسل امروز ما همین شده. با خودمون لج کردیم، به همه می خوایم ثابت کنیم ما خیلی درد کشیدیم. ما خیلی تنهاییم، زجر کشیدیم. خب به فرض که ثابت کردیم، که چی؟

خودمونو از زندگی عادیمون محروم کردیم، از تلاش، پیشرفت و هممون افتادیم تو مد افسردگی و تنهایی. و آخرش میگیم ماها آرامش نداریم و آرامش میشه یه تیکه از هزاران تیکه گم شده ی زندگیمون. اگه به این باور برسیم که این ماییم، خود خود ماییم که می تونیم به زندگیمون آرامش بدیم، نه کس دیگه ای، نه خانواده، نه دوست، نه حتی شاهزاده و پری رویایی ای که قراره در آینده بیاد خوشبختمون کنه. باور کنیم که تا خودمون نخوایم هیچ کس نمی تونه خوشبختمون کنه، آروممون کنه، آرامش رو بهمون برگردونه.

چند وقت پیش، از یه آقای سخنرانی شنیدم که کی گفته شما فقط با ازدواج خوشبخت میشید؟ شما تا نتونید خودتون رو خوشبخت کنید، تا نتونید خوشبخت زندگی کنید، هیچ وقت نمی تونید کس دیگه ای رو خوشبخت کنید. حضرت معصومه هیچ وقت ازدواج نکردند اما الگوی کامل مسلمانانند. با اون همه دانش و کمالات. نه اینکه ازدواج خوب نباشه، خیر، واجبات دینه و کلی هم سفارش شده، اما هم کفو ایشون کسی نبود. حالا چون ایشون ازدواج نکردن بگیم خوشبخت نبودن؟ موفق نبودن؟

ناخودآگاه الان یاد آسیه افتادم، همسر فرعون. کسی که تو کاخ فرعون زندگی می کرد، نزدیک ترین شخص به فرعون بود. اما در قرآن الگوی همه مسلمانان، مرد و زن، معرفی میشن. حالا اگه من بودم: «وای شوهرم که کافره، من نمی تونم جلوی شوهرم وایسام، حالا چیکار کنم، چقدر بدبختم، خدا دیگه از من انتظار نداره بندگی کنم و ...»

این یه جمله رو هم بگم و تمومش کنم، آرامش با یک جا نشستن و منتظر موندن و دست به دعا بالا بردن بدست نمیاد. خود خدا میگه من احوال قومی رو تغییر نمیدم مگر اینکه خودشون بخوان. پس خیالم راحت، تا خودم نخوام، خودم تلاش نکنم، کار مفیدی که فقط خودم و خدا می دونیم انجام ندم، حالم خوب نمیشه، آرامش پیدا نمی کنم.

و در آخر بعد از این همه من! من! کردن بگم که هروقت تمام تلاشم رو کردم و باز حالم خوب نشد، حواسم به این تیکه از خطبه مولا باشه که ...

                       


یاعلی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۰۱
آشنا12

گاهی آنقدر دلتنگ دیگران می شوم که لحظه به لحظه جستجویشان می کنم

از هر طریقی شده سعی می کنم خبری بگیرم

ثانیه به ثانیه انتظار می کشم به امید کوچکترین خبری

اما ...

تا به حال یکبار، حتی یکبار به اندازه دوست داشتنی هایم، انتظارت را کشیده ام آقا؟

شرمنده ام آقا ...


دعای فرج


ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم
اما تو بـکش خط به خـطای همه ی مـا*

پ.ن1: موقع خوندن این دعا خجالت می کشم... واقعا بزرگی مصیبت و قطع شدن امید و ... رو حس می کنم یا درگیر روزمرگی های زندگی ام؟
پ.ن2: شیخ طوسى رحمة اللّه فرموده: هنگام اجابت دعا ساعت آخر روز جمعه تا غروب آفتاب است، سزاوار است مؤمن در آن ساعت بسیار دعا کند.
و روایت شده: ساعت اجابت دعا، هنگامى است که نیمى از خورشید غروب کرده باشد، و نیمه دیگر آن در مغرب دیده شود.
حضرت فاطمه علیها السّلام در آن هنگام دعا مى کرد، بنابراین دعا در آن ساعت مستحب است.
و دعایى را که از پیامبر صلى اللّه علیه و آله روایت شده مستحب است در ساعت اجابت دعا بخواند.
و آن دعا این است:

سُبْحَانَکَ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ یَا حَنَّانُ یَا مَنَّانُ یَا بَدِیعَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِکْرَامِ
پاک و منزّهى، پرستیده اى جز تو نیست، اى پرمهر اى بخشایشگر، اى پدیدآوردنده آسمانها و زمین، اى داراى بزرگی و کرم.

*فاضل نظری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۲
آشنا12

پدر به علی اکبر گفت:«پیش رویم، مقابل چشمانم راه برو!»

و او راه رفت. چه می گویم؟ راه نرفت. ماه را دیده ای که در آسمان چگونه راه می رود؟ چطور بگویم؟ طاووس خیلی کم دارد.

اصلاً گمان کن که سرو، پای راه رفتن داشته باشد! نه، پای راه رفتن نه، قصد خرامیدن داشته باشد.

… و حسین سر به آسمان بلند کرد و گفت:« شاهد باش خدای من! جوانی را به میدان می فرستم که شبیه ترین خلق به پیامبر توست در صورت، در سیرت، در کردار، در گفتار و حتی در گامهای رفتار. تو شاهدی خدای من که ما هر بار برای پیامبر دلتنگ می شدیم، هر بار دلمان سرشار از مهر پیامبر می شد، هر بار جای خالی پیامبر جانمان را به لب می رساند، هر بار آتش عشق پیامبر، خرمن دلمان را به آتش می کشید، به او نگاه می کردیم. به این جوان که اکنون پیش روی تو راه می رود و در بستر نگاه تو راهی میدان می شود.»...*

*کتاب پدر عشق و پسر-سید مهدی شجاعی/کپی شده از وبلاگ وادی



روزتون مبارک :)



ای سـرو نـاز حُـسـن کــه خـوش می‌روی بـه نـاز

عـشّــاق را بـه نــاز تــــو هـر لـحـظـه صــد نـیـــاز

فـرخـنــده بـاد طـلـعـــت خـوبـت کـــــــــــه در ازل

بُــبـْْـریـده‌انــد بــر قــــد ســروت قـبــــای نـــــــــاز

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۹
آشنا12
آقا جان دلتنگتونم ...


لیاقت می خواد مهمون شما بودن ...
دلم هوای نشستن رو به روی ایوون طلا رو کرده ...
زل بزنم به ایوون طلا و بی صدا، اشکام بریزن و حرفامو جا بذارن تو صحن حرمتون ...


دل نوشت:
حــدیث دوست نگــویم مگر به حضــرت دوست
 کــــــــه آشنــــا سـخـــــن آشنــــا نگـــــــه دارد ...

آقا جان من شیعه بودن بلد نیستم، شما که مهمون نوازی خوب بلدید ...


السلام علیک یا ابا الحسن یا علی بن موسی ایها الرضا یا ابن رسول الله
یا حجه الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا
انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا
یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۹
آشنا12



بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

قسم به روز در آن هنگام که آفتاب بر آید (و همه جا را فرا گیرد). (۱)
وَالضُّحَى ﴿۱﴾


و سوگند به شب در آن هنگام که آرام گیرد.(۲)
وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى ﴿۲﴾


که خداوند هرگز تو را وانگذاشته، و مورد خشم قرار نداده است.(۳)
مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى ﴿۳﴾


سوره ضحی-آیات 1 تا 3


پ.ن:

در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز

هرکسی برحسب فکر گمانی دارد



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۵۳
آشنا12
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۳
آشنا12


وفای عــــــــــهد نگهدار و از جفا بگذر

به حق آن که نیَم یار بی وفا ای دوست...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۲
آشنا12
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۳۰
آشنا12

حافظ / غزل 392

پ.ن1: دل کندن از خودمم سخته چه برسه به دوستان جانی ...

پ.ن2: مشکل میشه دل برید اما میشه ...

پ.ن3: عزیزتر از جان تر از دوست عزیزتر از جانی باید باشه که به عشق اون بشه دل برید از عزیزتر از جان :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۹
آشنا12
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۶
آشنا12

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ

فاطمه جان!

سلام

گاهی حرف هایی هست که با زبان بیان نمی شوند، اما اگر گفته نشوند، می مانند در دل مادرانه ات و سنگینی می کنند بر دوشت که وظیفه ات را به درستی انجام نداده ای.

نمی خواهم غرق در واژه ها شویم؛ ساده می گویم که تکلف واژه ها، فاصله ای نشود بین تو و من!

چند روز پیش وقتی تلویزیون تماشا می کردیم، برنامه ی کودکی که رنگارنگی آن، مادرت را هم جذب می کند؛ خانواده ی دایناسوری را دیدیم.

پدر و مادر و دو فرزندشان در دشتی زندگی می کردند و پدر خانواده برای دفاع از خانواده و محل زندگیشان، هر روز با عده ای درگیر می شد. از جمله شوالیه هایی که هر روز مزاحم آنها می شدند.

روزی نامه ای از پسرعموی دایناسور پدر می رسد که خانواده را به خانه اش دعوت کرده بود.

وقتی به محل زندگی پسر عمو دایناسور رسیدند، دیدند که زندگی آرامی دارد و از درگیری با مزاحمان خبری نیست.

بعد از سوال از پسر عمو دایناسور در این باره، پاسخی که او داد این بود: "واسه این که راحت زندگی کنم و بقیه مزاحمم نشن، کاری به کارشون ندارم، بالای خونه ام هم، روی یه برگه نوشتم که من دایناسور ضعیفی هستم. مزاحما دلشون می خواد با دایناسورهای قوی بجنگن و اونا رو شکست بدن، اما اگه تو کاری به کارشون نداشته باشی، اونا هم با تو کاری ندارن."

بله مادر، اگر ساکت و بی صدا مشغول زندگی خودت باشی و با مزاحمان خانه و وطنت کاری نداشته باشی، آنها هم با تو کاری نخواهند داشت. هر وقت که دلشان خواست پا در محل زندگی ات می گذارند و خانواده ات را به غارت می برند اما تو آرامش! خواهی داشت!

بله دخترم! اگر در این دنیا بی تفاوت باشی و به قول همسن و سال هایت بی خیال باشی و فقط به راحتی خودت فکر کنی، کسی کاری به کار تو نخواهد داشت.

اما خودت بگو، در این صورت تفاوت تو با یک گیاه چیست؟

مثل گیاه آب و غذای آماده داشتن و از جای خود تکان نخوردن، منتظر ماندن تا رسیدن نور و تلاشی برای رسیدن به نور نداشتن، و ...؛ چه شباهتی به خلیفۀ الله بودن انسان دارد؟!

مادر جان، در این دنیا نمی توان نه حق بود و نه باطل. نمی توان حق را دید و ساکت نشست و آن را همراهی نکرد؛ که این عین باطل است. اگر همراه حق نباشی، مطمئنا با باطلی. راه میانه ای وجود ندارد که نه با باطل باشی و نه حق را همراهی کنی.

سخن کوتاه کنم که اگر بخواهی به حق برسی، حق، خود راهنمای راهت خواهد شد.


ان شاء الله عاقبت به خیر شویم...

اللهم عجل لولیک الفرج و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه ...

به امید آشنایی ...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۱۹
آشنا12