به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

هر چیز که در جستن آنی، آنی

به امید آشنایی

کتابی که تورق می کنم...
"سعادت و شقاوت انسان"

۹۱ مطلب با موضوع «آشنا نوشت» ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۳
آشنا12


وفای عــــــــــهد نگهدار و از جفا بگذر

به حق آن که نیَم یار بی وفا ای دوست...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۲
آشنا12
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۳۰
آشنا12

وقتی پدر پنجاه ساله ای از پسر پانزده ساله اش می خواهد دو سال دیگر صبر کند تا صاحب اتومبیلی برای خودش شود، این فاصله 730  روزه فقط 4 درصد عمر پدر را تشکیل می دهد اما این دو سال 13 درصد از عمر پسر را در بر می گیرد. پس عجیب نیست اگر برای پسر این  مدت سه یا چهار بار طولانی تر باشد. به همین صورت دو ساعت از زندگی یک کودک 4 ساله مساوی است با دوازده ساعت از زندگی  مادر 24 ساله اش. اگر از کودک بخواهیم که برای گرفتن یک آب نبات دو ساعت صبر کند مثل اینکه از مادرش بخواهیم برای خوردن یک  فنجان قهوه دوازده ساعت انتظار بکشد.
تفاوت ها را درک کنیم..... این تفاوت، نه تنها بین بچه ها و ما هست بلکه بین ما و همه آدم های دنیا هم هست.



پ.ن: متن واسه خودم نیست، تو تلگرام واسم اومده بود، منبع ندارم بذارم؛ قابل تأمله!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۳۷
آشنا12

حافظ / غزل 392

پ.ن1: دل کندن از خودمم سخته چه برسه به دوستان جانی ...

پ.ن2: مشکل میشه دل برید اما میشه ...

پ.ن3: عزیزتر از جان تر از دوست عزیزتر از جانی باید باشه که به عشق اون بشه دل برید از عزیزتر از جان :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۹
آشنا12
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۴۶
آشنا12

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ

فاطمه جان!

سلام

گاهی حرف هایی هست که با زبان بیان نمی شوند، اما اگر گفته نشوند، می مانند در دل مادرانه ات و سنگینی می کنند بر دوشت که وظیفه ات را به درستی انجام نداده ای.

نمی خواهم غرق در واژه ها شویم؛ ساده می گویم که تکلف واژه ها، فاصله ای نشود بین تو و من!

چند روز پیش وقتی تلویزیون تماشا می کردیم، برنامه ی کودکی که رنگارنگی آن، مادرت را هم جذب می کند؛ خانواده ی دایناسوری را دیدیم.

پدر و مادر و دو فرزندشان در دشتی زندگی می کردند و پدر خانواده برای دفاع از خانواده و محل زندگیشان، هر روز با عده ای درگیر می شد. از جمله شوالیه هایی که هر روز مزاحم آنها می شدند.

روزی نامه ای از پسرعموی دایناسور پدر می رسد که خانواده را به خانه اش دعوت کرده بود.

وقتی به محل زندگی پسر عمو دایناسور رسیدند، دیدند که زندگی آرامی دارد و از درگیری با مزاحمان خبری نیست.

بعد از سوال از پسر عمو دایناسور در این باره، پاسخی که او داد این بود: "واسه این که راحت زندگی کنم و بقیه مزاحمم نشن، کاری به کارشون ندارم، بالای خونه ام هم، روی یه برگه نوشتم که من دایناسور ضعیفی هستم. مزاحما دلشون می خواد با دایناسورهای قوی بجنگن و اونا رو شکست بدن، اما اگه تو کاری به کارشون نداشته باشی، اونا هم با تو کاری ندارن."

بله مادر، اگر ساکت و بی صدا مشغول زندگی خودت باشی و با مزاحمان خانه و وطنت کاری نداشته باشی، آنها هم با تو کاری نخواهند داشت. هر وقت که دلشان خواست پا در محل زندگی ات می گذارند و خانواده ات را به غارت می برند اما تو آرامش! خواهی داشت!

بله دخترم! اگر در این دنیا بی تفاوت باشی و به قول همسن و سال هایت بی خیال باشی و فقط به راحتی خودت فکر کنی، کسی کاری به کار تو نخواهد داشت.

اما خودت بگو، در این صورت تفاوت تو با یک گیاه چیست؟

مثل گیاه آب و غذای آماده داشتن و از جای خود تکان نخوردن، منتظر ماندن تا رسیدن نور و تلاشی برای رسیدن به نور نداشتن، و ...؛ چه شباهتی به خلیفۀ الله بودن انسان دارد؟!

مادر جان، در این دنیا نمی توان نه حق بود و نه باطل. نمی توان حق را دید و ساکت نشست و آن را همراهی نکرد؛ که این عین باطل است. اگر همراه حق نباشی، مطمئنا با باطلی. راه میانه ای وجود ندارد که نه با باطل باشی و نه حق را همراهی کنی.

سخن کوتاه کنم که اگر بخواهی به حق برسی، حق، خود راهنمای راهت خواهد شد.


ان شاء الله عاقبت به خیر شویم...

اللهم عجل لولیک الفرج و جعلنا من خیر انصاره و اعوانه ...

به امید آشنایی ...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۱۹
آشنا12